نرگس باغی
ای کز رخ تو گشته نقابی به عقابی وز ابروی تو گشته کلا غی به چه زاغی
ای کوی تو ام منزل امید و دل من هست منزل آن چشم چو فاقی و چو باغی
آن گردی چشمان تو در حلقه ام افکند آن نرگس سبزت به سرایی به چه داغی
با آن همه نازی که بکردی تو ببردی داد از دل من گرچه بود قاض تو ساقی
من آن همه چشمان سیاه و رخ تیره از دوست نخواهم بلکه چشمی همچو باغی
در روی تو ام فرصت دیدار نیامد زان رو که بود صورت تو همچو عقابی
گر در خم آن چشم درختی به در افتی چالاک برد جان به دو چنگی به رواقی
این حا همه از روی تو گفتم به چه سختی
زان رو که وصفت نتوان گفت به یاغی